-
عادتم داده به خویش مرد زندانبان من
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 08:31
مرد زندان بان کنون در کشودست ولی بر بروازم نیست أنجنان خو کردم به هوای این قفس که دکر جز قفسم مامن وماوای نیست أسمان رفته ز یاد من نمی دانم ابر به جه شکل است وجه رنک أسمان سقف اتاق ماه و خورشید جراغ و دلم در این قفس وسعت جنکل سبزی است که خود خاک و أبش دادم رنک کردم من سبزی برک درختانش را جوی های أبش اشک جشمانم بود...
-
در کرانه تو
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 18:11
چشمان من بی واسطه تو را می نگرند تو کلماتی هستی که برزبان من جاری می گردد و روحی که در قالب تن من خویش را نشان می دهد تو در منی ولی از من جدا ودر عین جدایی در من من خلاصه ای از توام وتو خلا صه ای از خوبی تو بی کرانه ای ومن در کرانه تو به انتظار می نشینم وبی بی درنگ لحظه ها را می شمارم تا به فردا نزدیکتر شوم به امید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 19:52
سلام ( حال نوشتن نبید )
-
افسونگر
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 07:55
روزگاری بود من عاشق بودم از غم جهان فارق بودم خانه و جا و مکانی داشتم در خور خود آشیانی داشتم با صفا باغم دل آن یار بود یار من آن مهربان دلدار بود در کلامش صد شر وصد شور بود جان من از عشق او مسرور بود گفته هایش دلنشین وگرم بود بازوانش خوابگاهی نرم بود روی او نقش گل وآیینه بود قلب او قلبی بدون کینه بود در کنارش روزگاری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1384 12:49
-
بارالهی
جمعه 9 دیماه سال 1384 16:57
بارالهی من ندانم کیستی هستی اندر این جهان یا نیستی قطره ای دریای باکی یا که بیش می توانی شاد سازی قلب ریش ذره ای نوری تو ماهی یا شهاب کهکشانی یا درخشان أفتاب در کنار باغجه یک شاخ کل سرخی و شفافی یک جام مل بر لبان کودکان کل خنده ای لحظه یأزادی یک بنده ای دل شده جای تو یا تو خود دلی جاره مشکل توی یا مشکلی شور عشقی...
-
راز دیده
جمعه 9 دیماه سال 1384 00:12
دوباره شب شد و صدها کل ستاره شکفت به جز دو دیده من جمله هر جه بود بخفت خیال وخالو خطت همجو ناوکی جان سوز بلور دیده و خون جکر به یک دم سفت جو زاله سحری خونم از سر مزکان جکید و با دل من یاد او جنین می کفت سزاست خانه خرابی عاشق محزون که راز دیده عیان کردو أن نداشت نهفت
-
سلام
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 22:10
-
نقش خیال
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:08
بذری که در دشت سر سبز خیال خود کاشته بودم امروز بارور شده است تو از اشکهای من سیراب گشتی تو از نور چشمان من حرارت گرفتی وامروز درخت تنومندی شده ای که هیچ باد و طوفان آن رانمی شکند من در سایه تو به آسایش می اندیشم من به تنه تنو مند تو تکیه می کنم من می توانم با به سرسبزی تو به آرامش برسم من می توانم تو را در ذهن خود...
-
خسته
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 15:28
من ز تو خسته و تو خسته زمن اه ای عشق چه کردی با من
-
نشان عشق
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 08:20
نگین اشک که چون لعل رنگ خونین داشت نشان عشق از ان روزهای دیرین داشت نگاه خسته غم بار ناتوان از دید دوباره آرزوی لحظه های شیرین داشت دوباره در تب وتاب رسیدن معشوق هزار پاره دلم از شرار آذین داشت فراق چو آورد روی بر کرانه دل دمی فسرده وجان سوز و سرد وسنگین داشت تو از کدام دیار آمدی که می بینم طنین گام و اینگون نوای...
-
بی خیال
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 21:49
عاشق یک باد کنک و سه تا دونه ماهی شدم ببین چقدر مسخره من به شهر عشق راهی شدم بادکنکه بالا میره میره میره تا آسمون اما یهو پایین میاد میترسه از رنگینکمون وقتی که بادش کم میشه میشینه اون کنار من با چشمای ملتمسش می خواد که بادش بکنم دلم میخواد یک سوزنو فرو کنم تو دل اون بترکه صدا بده دیگه نره تو اسمون اما نه حیف ماهیاس...
-
یک دلی
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 17:57
کاش میشد لحظه های یک دلی عشق را در سینه ها تقسیم کرد کاش میشد نقش یک آیینه را در میان قلب خود ترسیم کرد
-
انتقام
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 14:16
در آینه عکس خود را دیدم و انعکاس برق جشمانم را و صدایی که از سلول های تنم برمیخواست من خود را فرا موش نمی کنم من قلبم را نمی فروشم من احساسم را نمی بخشم ولی به تو دروغ می گویم دروغ می گویم تا انتقام بگیرم از قلبی که فروختی از احساسی که بخشیدی و از خودی که فراموش کردی
-
سلام
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 22:08
-
آرزوی برواز
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 11:32
در درون قفس سرد اتاق یک برنده زیر لب اواز داشت قلب او مانند یک آ ییینه بود اندرین آیینه او صد راز داشت چشم ها را دوخته بر بنجره گوش ها بر نغمه های ساز داشت بال هایش بسته و بر سوخته در نگاهش عقده یبرواز داشت
-
حدیث عشق
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 08:31
امشب حدیث عشق تو را جار می زنم صد طرح عشق بر دل بیمار میزنم بس یادهای کهنه ی دیرین خویش را در ازدحام خاطرها دار میزنم در کوجه های غم زده ی شهر آرزو بس روزها که برسه ی بسیار میزنم می بافم از غمت به تن خود غبای صبر وان را رفو ز بار و ز بیرار میزنم دست قضا ز شاخ سعادت مرا ربود خود را مثل به یک گل بی خار می زنم از آتش...
-
آسمان آبی
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 22:00
در کتار آینه عکس تو را دیدم در هیاهوی باد صدای تو را شنیدم در زلال آب به باکی تو بی بردم و در خنده های کودکم مهربانی تو را احساس کردم و در قلب خویش تو را یافتم با تو غم ها فراموش می شوند با تو زخم ها التیام می یابند با تو درد ها تسکین می گیرند وباتو زندگی رنگ دیگر می یابد دیگر فراموشت نمی کنم و قلب خود را صندوقچه ای...
-
هزاردستان
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 11:25
ما شیفته جلوه جانان گشتیم نادیده رخش اسیر حیران گشتیم تا از گل روی او نصیبی یابیم در باغ جهان هزار دستان گشتیم
-
سلام
شنبه 3 دیماه سال 1384 23:45
سلام سلام به صمیمیتی کنک وتبسمی بنهان سلام به کلامی نهفته وسلام به سکوتی کویا با تو ام ای دوست ای هم اتاقی جکونه عاطفه درلحظه ها کم شد وعشق در تکابوی زندکی جکونه فراموش کردیم که دستها نیاز به نوازش دارد ومحبت نیاز به ابراز جکونه در هیاهوی شهر أرام کرفتیم وخود را به دست فراموشی سبردیم أیا برای به دست أوردن یک دل سرمایه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 00:05
من بودم وتو و دلهایمان دو آینه رو بروی هم ومحبت میان آن دو و خطی تا بینها یت از تصویرهای انعکاس یافته و یک سنگ در یک دست آ ه قلب من شکست و تو ماندی ویک تصویر در یک آینه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 23:38
غبار أینه دل شکسته شد امروز برای بودن با تو همین بس است یار سلام بعد از ظهر فوق العاده ای داشتم بعد از ۱۶ سال دوتا از بهترین دوستهایم رو ملاقات کردم به قول بروین دل بی دوست دلی غمکین است
-
سلام
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 23:34
-
سراغاز
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 22:23
چشمان من کبو ترانند در آرزوی پرواز و چشمان تو آسمانی آبی شب یلداست شب هجر تو ای مایه ناز من در این شب چه کنم از غم هجران تو باز با سلام امیدوام امشب که شب یلداست وهمه شبها چه کوتاه وچه بلند شاد باشید