من نمی خواهم بگو یند این وآن آمدو افسانه ای گشت و فسرد
من نمی خواهم بدانند مردمان در درونم کودک احساس مرد
من نمی خواهم بدانند آینه با من و با خنده ام بیگانه است
من نمی خواهم بگویند او زنی ساده یا مجنون و یا دیوانه است
من نمی خواهم بدانند قلب من شیشه ای بود و به دست او شکست
من نمی خواهم بگو یند عاشقی در کنار آینه تنها نشت
من نمی خواهم بدانند آفتاب از سرای خانه ی من بر کشید
من نمی خواهم بگویند مرغ عشق سر میان خانه ای دیگر کشید
من نمی خواهم بگویند آتشی آمد وافتاد در کاشانه اش
من نمی خواهم بگوییند آی آی این نشانی هست از ویرانه اش
سلام
عید سعید قربان را به تمام مسلمین جهان تبریک می گویم
وآرزو می کنم که خواهش های غلطمان را اولین قربانی قراردهیم
گاهی اوقات زندگی چهره ی واقعی خود را به انسان نشان می دهد
و گاهی انسان چهره واقعی خود را به زندگی
در هر حال آن چیز که نمایان می گردد چهره ی واقعی است
خواه زشت و خواه زیبا
خواه دلنشین و نمکین خواه مشمیز کننده
گاهی داغ سوختگی یا یک سالک بد ترکیب این صورت زیبا را چنان چندش آور می کند که روی بر می گردانی و از دیدن این چهره ی حقیقی پشیمان می شوی
وگاهی یک خنده ی رویایی صورت دیوی را چنان جذاب می نما یاند که ناخود اگاه چشم ها خیره می مانند و دیگر بستن انها ممکن نمی شود
نمی دانم این من بودم که نقاب بر داشتم و گستا خانه و بی پروا در برابر زندگی ایستادم یاآن بود که با زیرکی لحظه ای خود را به من نشان داد
در هر حال من و زندگی با یکدیگر آشنا شدیم آنگونه که بودیم بی هیچ نقش و نگاری
من دیوانه او شدم و او نیز عاشق دلباخته ی من
من از او دقایق را می گرفتم و او از من نفسهایم را
ما چنان در هم امیخته شده بودیم که دیگر جدایی ممکن نبود
غافل از اینکه طبیعت برای خود قوانینی دارد
و جدایی یکی از قوانین است