نگین اشک که چون لعل رنگ خونین داشت
نشان عشق از ان روزهای دیرین داشت
نگاه خسته غم بار ناتوان از دید
دوباره آرزوی لحظه های شیرین داشت
دوباره در تب وتاب رسیدن معشوق
هزار پاره دلم از شرار آذین داشت
فراق چو آورد روی بر کرانه دل
دمی فسرده وجان سوز و سرد وسنگین داشت
تو از کدام دیار آمدی که می بینم
طنین گام و اینگون نوای غمگین داشت
عاشق یک باد کنک و سه تا دونه ماهی شدم
ببین چقدر مسخره من به شهر عشق راهی شدم
بادکنکه بالا میره میره میره تا آسمون
اما یهو پایین میاد میترسه از رنگینکمون
وقتی که بادش کم میشه میشینه اون کنار من
با چشمای ملتمسش می خواد که بادش بکنم
دلم میخواد یک سوزنو فرو کنم تو دل اون
بترکه صدا بده دیگه نره تو اسمون
اما نه حیف ماهیاس قلب اونا مثل شیشه س
میشکنه و داغون میشه بزار باشه هر چی که هست
قشنگی بادکنکم یک جورای به بادشه
بی ریخت می شه خالی بشه این دل من چی حالیشه