آسمان آبی

ادبی ـ هنری

آسمان آبی

ادبی ـ هنری

تصویر

در درون آینه من تو را می دیدم

وبه خود می گفتم

چیست این نقش غریب

کیست این عاشق زار

از کجا آمده است

با چنین حال نزار

رنگ رویش از چیست که چنین زرد شده

زلف هایش آیا رنگ شانه دیده

یا کسی از لبان نازش گل خنده چیده

من تو را میدیدم و نمی دانستم

که همین نقش غریب

که همین عاشق زار

با چنین حال نزار 

عکس وتصویر من است

غروب جمعه

 

غروب جمعه برایم چه سخت دلگیر است

بیا که بی گل رویت دلم ز جان سیر است

هزار وعده بدادی که باز میایی

ولی چه سودجدایی به دست تقدیر است

 

دلم شوق پریدن داشت آری

دو چشمم میل دیدن داشت آری

دو دستم در میان سبزه زاران

هوای غنچه چیدن داشت آری

بهاران را و باران را ندیدند

صفای کوه ساران را ندیدند

طراوت بود جاری در درو دشت

ولی کوران بهاران را ندیدند

بجای نظر بر خار کردند

میان قلبها دیوار کردند

تمام سروها را سر بریدند

ز چوبش چوبه های دار کردند

دلم از شوق آن هنجار افتاد

چو کاهی کز سر دیوار افتاد

غم ودردو فغان وزردی رنگ

چو اشکم بر گل رخسار افتاد