آسمان آبی

ادبی ـ هنری

آسمان آبی

ادبی ـ هنری

افسانه

تا در آغوشت بمیرم

شعله را پروانه گشتم

از همه هستی بریدن

در جهان افسانه گشتم

خزان ابدی

 

هنوز ایستاده ام و به ریزش برگهایم نگاه می کنم

هنوز ایستاده ام وبا قامتی راست خشک شدن برگها و شاخه هایم را می بینم

آری خزان تمامی ندارد

نه زمستان می آید ونه امیدی به بهاران است

و من درخت تکیده ی این باغ هنوز ایستاده ام به امیدیک تبر

به امید تبری تا شاید کنده خشکیده ام گرمای خانه ای شود ودستان کوچکی گرد آتش آن گرم شوند

هنوز ایستاده ام به امید تبر