در بهاری دیگر
سبز میشویم
ودستان آرزو مندمان شکوفه می دهند
و می خوانیم در باد سرود ماندن را
در بهاری دیگر من تو را می بینم
که چون قاصدکی درهوا می رقصی
وبا چهچه ی بلبلان هم آوا مرا صدا می زنی
در بهاری دیگر من جوانه می زنم
رشد می کنم
در بهاری دیگر سر انگشتانم نسیم را حس می کند
و قلبم چون گلهای لاله سر از خاک بیرون می آورد و داغش را بر همگان آشکار می سازد
آنگاه تو می آیی وآن را می بویی و بر سینه می فشاری
در بهاری دیگر من تو را خواهم دید
در بهاری دیگر
اشک ها را از گونه هایم پاک می کنم
و با خود می گویم
آسمان آبی است
دشت ها وسیع
پرندگان پر شور
رودها جاری
دریا با عظمت
کوه ها استوار
گل ها زیبا
چشمه ها جوشان
و خداوند مهربان
پس این همه زیبایی ارزش ماندن را دارد
تیغ را بر زمین می اندازم و بر می خیزم