آسمان آبی

ادبی ـ هنری

آسمان آبی

ادبی ـ هنری

عادتم داده به خویش مرد زندانبان من

مرد زندان بان کنون در کشودست ولی بر بروازم نیست

أنجنان خو کردم به هوای این قفس

که دکر جز قفسم مامن وماوای نیست

أسمان رفته ز یاد

من نمی دانم ابر به جه شکل است وجه رنک

أسمان سقف اتاق ماه و خورشید جراغ

و دلم در این قفس  وسعت جنکل سبزی است که خود  خاک و أبش دادم

رنک کردم من سبزی برک درختانش را

جوی های أبش اشک جشمانم بود

دکرم نیست به یاد

مرغ عشقی بودم یا قناری  طوطی

یا که یک قوی سفید روی یک برکه أب

من کنون یک مرغم  بی نشان  بی بر وبال

به کجا باز روم به که کویم ای یار

من دکر با زبان مرغان سخت بیکانه شدم

خانه ام این قفس است

أویخته کوشه ی یک دیوار

در درون یک اتاق

وتمام دنیا جهار دیوار بلند

 

 

مرد زندانبان کنون در کشودست ونشسته است کنار دیوار

وجنان خیره شده به در تنک قفس تا بیایم بیرون

بر وبالی بزنم ببرم تا ان کوه ببرم تا ان دشت که زمانی جایکاهم بودست

ولی من خو کرده این قفسم

عادتم داده به خویش مرد زندانبان من

خانه ام این قفس است

در و دیوار قفس اشنا با من ودلتنکی هاست

نظرات 5 + ارسال نظر
آتنا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:38 ق.ظ http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام
وبلاگ زیبایی داری و قلمی توانا به شما تبریک می گم براتون
آرزوی موفقیت می کنم
یه عاشقانه های من سر بزن
سبز باشی و پایدار

مهدی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:54 ق.ظ http://lastword.blogsky.com

سلام جالب بود .
راستی نظرت در مورد یک گروه اینترنتی در مورد کامپیوتر چیه :
برای عضویت در این گروه به ادرس زیر میل بفرستید
iranianpc-subscribe@yahoogroups.com
برای فرستادن نامه به این گروه به ادرس زیر میل بفرستید
iranianpc@yahoogroups.com

مهدی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:18 ق.ظ http://1356-kermanshah.blogsky.com/

سلام
وبلاگ خوبی داری موفق باشی
یه سر هم به ما بزن

بانمک پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام افسانه خانوم
خسته نباشی
شعر قشنگیه ولی فکر میکنم اگر فونت نوشته هات را قدری بزرگتر میکردی بیشتر به چشم میامد وجلب توجه میکرد
به من هم سر بزن خوشحال میشوم
ممنون
پس منتظرت هستم کارت دعوت بفرستم ویا بدون کارت هم میایی ؟
تا بعد....

نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با دیگری
چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسم می کنی جوری فراموشت کتم
با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم

نوپا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

باسلام خرمت شما
شعر زیبایی بود به نظر من اگه شعر ها را بشکنید و بیشتر با فضای باز به دیگران نشان دهی بهتر است البته یک نظر است ناراحت نباشید موفق باشید عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد