روزگاری بود من عاشق بودم از غم جهان فارق بودم
خانه و جا و مکانی داشتم در خور خود آشیانی داشتم
با صفا باغم دل آن یار بود یار من آن مهربان دلدار بود
در کلامش صد شر وصد شور بود جان من از عشق او مسرور بود
گفته هایش دلنشین وگرم بود بازوانش خوابگاهی نرم بود
روی او نقش گل وآیینه بود قلب او قلبی بدون کینه بود
در کنارش روزگاری داشتم لوح پر نقش ونگاری داشتم
او به من می گفت ای افسانه ام ای یگانه اندرین کاشانه ام
چون تو دری من صدف پس آب چیست ترس تو از حمله ی سیلاب چیست
ناگهان بنیاد هستی شد خراب نقشه های من همه نقش برآب
آمد آن افسونگر پر آب ورنگ آمد آن رویا و آ ن رویای ننگ
کاخ زیبای مرا چون دود کرد اشکها از دیده ام چون رود کرد
قلب من در این کشاکش مرد مرد نقش آن افسانه را از یاد برد
من کنون افسانه ای دیگر شدم آتشی افسرده در مجمر شدم
من کنون جز جسم خاکی نیستم یک شبه اندر سیاهی نیستم
نیستم جز قطره خونی روی خاک جان من از عشق او گشتست پاک
سلام
خسته نباشی افسانه خانوم
جالب بود دستت درد نکنه
نگاه بر ابر کردم ابر باریدن گرفت
نگاه بر یار کردم یار نالیدن گرفت
تکیه بر دیوار دادم خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشیند آنکه یار ازمن گرفت
موفق باشی
تا بعد...
زیر بارون گریه کردم تا تو اشکمو ببینی .
نگاه اولت بر من اثر کرد
نگاه دومت دیوانه ام کرد
نگاه سومت عاشق ترم کرد
نگاه آخرت خاکسترم کرد
زیبا بود وعالی منتظرت هستم موفق باشی
یا حق
شعر قشنگی بود، انشالله همیشه بنویسی...
سلام.
چقدر زیبا به تصویر کشیدی. باورت میشه مو به تنم سیخ شد. منو یاد خواب خودم انداختی که ......
رنگ این دست نوشتت خیلی عجیبه. میدونی بدون اغراق بهت بگم با تمام وجودم لمسش کردم.نذر کردم که همیشه ..... ولی مدتی هست که اون نذر رو فراموش کردم !!!! (ای داد)
بعد از مدتها تکانم دادی.
و انا عبدک الضعیف.......
خوشحال میشم بیشتر با هم آشنا بشیم. راستی من شما رو لینک دادم...
اگه آپدیت کردی خبرم کن... خوشحال میشوم.
یا حق...
موفق و پایدار باشی .....
::..:: خیلی التماس دعا ::..::