دوباره شب شد و صدها کل ستاره شکفت
به جز دو دیده من جمله هر جه بود بخفت
خیال وخالو خطت همجو ناوکی جان سوز
بلور دیده و خون جکر به یک دم سفت
جو زاله سحری خونم از سر مزکان
جکید و با دل من یاد او جنین می کفت
سزاست خانه خرابی عاشق محزون
که راز دیده عیان کردو أن نداشت نهفت