آسمان آبی

ادبی ـ هنری

آسمان آبی

ادبی ـ هنری

راز دیده

دوباره شب شد و صدها کل ستاره شکفت

به جز دو دیده من جمله هر جه بود بخفت

خیال وخالو خطت همجو ناوکی جان سوز

بلور دیده و خون جکر به یک دم سفت

جو زاله سحری خونم از سر مزکان

جکید و با دل من یاد او جنین می کفت

سزاست خانه خرابی عاشق محزون

که راز دیده عیان کردو أن نداشت نهفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد