در کتار آینه عکس تو را دیدم
در هیاهوی باد صدای تو را شنیدم
در زلال آب به باکی تو بی بردم
و در خنده های کودکم مهربانی تو را احساس کردم
و در قلب خویش تو را یافتم
با تو غم ها فراموش می شوند
با تو زخم ها التیام می یابند
با تو درد ها تسکین می گیرند
وباتو زندگی رنگ دیگر می یابد
دیگر فراموشت نمی کنم
و قلب خود را صندوقچه ای قرار می دهم
وبرای همیشه تو را مانند یک جواهر در آن نگه داری می کنم
سلام
وقتی نور می آید وقتی ظلمت می رود آسمان آبی می شود آبی آبی
آسمان را آبی می خواهم آبی آبی
سلام. شعر خیلی قشنگیه. خوش به حال اونی که این شعر براش سروده شده. .... بهم سر بزنی خوشحال میشم....